
صدای نم نم بارانت نوید آمدنت می دهد، شکوفه ها با بوی تو شب را سحر می کنند، گل های شب بو با هر نسیمی عشق را فریاد می زنند و ستاره ها همدمی از جنس نور می شوند… وقتی بهار و اردیبهشت می شود اشک های آسمان و لبخندهای آفتاب به اوج می رسند…

آسمان…آن نگاه آبی…آن اشک های بی بهانه…آن چشمان سرشار از نور…آن سفیدی آیینه خیز…. زمین…این خاک بی ارزش…این آب های ناآرام…این مردمان خودبین…این صداهای بی صدا… باران… باران…میدانی…بازهم هوایم ابریست… چقدر فاصله از زمین تا آسمان…من که نمی دانم آسمان کجاست و کیست…اما زمین چقدر از آسمان دور است… باران…تو خوب می فهمی وقتی که

ای ستایش ای همه عادت ز بخشش ای که تنها ساز هستی از نیستی … محبتت یادآور نامت نامت همچو یادت … یادی ز باران بارشی از ابرهای خسته … و من در تلاطم برخورد و نکوهش …

نسیم سحرخیزت آفتاب را هدیه می کند ابرها در زمره بی کس بودن غروب می کنند آسمان خالی است سرشار از سکوت … پا به پای چشمه از آب تقلید می کند رنگش را بویش را و صدایش را … لانه تنهایی من در آسمان مهر تو چون خورشید می تراود صدای آسمان ندای با


این روزها و این شب ها همه سیاهند… آسمان هم ابری ست…اشک می ریزد…باران می بارد… من بی پناه، زیر آسمان بارانی، روی این زمین خاکی، تنها نگاه می خواهد و پناه… بارالها، توفیقی عنایت فرما تا من و ما در لیست عزادارانش باشیم و دعای ایشان و مادرشان و فرزندشان شامل حالمان شود…
آخرین دیدگاهها