خانه ام برای چراغی از تو خاموش مانده است… وقتی سروده ای ساده از دل این صاحبدل خرابات پراواز گشته، دیگر چه می ماند میان من و این همه دلتنگی های بی وقت… شاید از عشق ترسیده باشم، شاید از سوختنم باشد… نه تنی برای مسیری ، نه عقلی برای گره زدنی، نه دلی برای
آخرین دیدگاهها