

لحظه های بی قراری
و لحظه های بی قراری… دیشب که ملامتی به درازای هزار راه نرفته را به تن دیدم و افسوس بر جانی که باقی مانده ی هزاره ها بود… آنقدر خسته از نگاه و شاکی به خیالی پر از آه… دیشب تنها آغوش بانگ های شب بوهای جوار گلدسته ها را حس می کردم… و صدایی
آخرین دیدگاهها